کد خبر: ۸۹۸۷
۰۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۰:۴۸

رها کردن تحصیل در هند به عشق بچه‌های فیاض‌بخش

ناصر معتمدی که از قدیمی‌ترین و باسابقه‌ترین معلمان آسایشگاه فیاض‌بخش است به خاطر تدریس به این بچه‌ها، از خیر تحصیل در هند گذشت.

کلاس درس تقریبا شروع شده است، اما هنوز همه بچه‌ها نیامده‌اند. معلم سراغ دیگر دانش‌آموزان را می‌گیرد. مهدی دستش را بلند می‌کند و می‌گوید: آقا اجازه ما دیدیم علی و رضا داشتند خودشان را برای آمدن به کلاس آماده می‌کردند. در همین حین دو نوجوان نشسته روی ویلچر وارد کلاس می‌شوند.

معلم با لبخندی به استقبالشان می‌رود. بعد‌از دست‌دادن و چاق‌سلامتی آنها را به‌سمت میز بزرگشان هدایت می‌کند. اینجا مدرسه آسایشگاه شهید‌فیاض‌بخش در محله بهاران است. معلمی برای این دانش‌آموزان عشق می‌خواهد.

ناصر معتمدی ۶۵ سال دارد و با ۲۵ سال سابقه تدریس برای معلولان سال‌هاست همدم بچه‌های فیاض‌بخش است. او که از قدیمی‌ترین و باسابقه‌ترین معلمان این مجموعه است، تدریس در آسایشگاه فیاض‌بخش را زمانی شروع کرد که اولین مدرسه در این مجموعه ساخته شده بود. معتمدی مدرک لیسانس امور تربیتی شاخه مدیریت و برنامه‌ریزی دارد.


اولین معلم مدرسه معلولان

سال‌۱۳۶۱ ابوالقاسم صالح‌آبادی، مربی و استاد ناصر معتمدی، تدریس به دانش‌آموزان معلول آسایشگاه فیاض‌بخش را شروع کرد. درواقع او اولین معلم دانش‌آموزان آسایشگاه بود. چند میز در داخل بخش و انتهای سالن چیده شده بود و بچه‌ها در همان فضا درس می‌خواندند.

سال ۱۳۶۴ مدرسه فیاض‌بخش زیرمجموعه منطقه آموزش‌وپرورش تبادکان قرار گرفت و بعد از آن در سال‌۱۳۷۳ با ساخت و تجهیز مدرسه و کلاس درس در قطعه‌زمین داخل مجموعه فیاض‌بخش، امکان تدریس در مقاطع بالاتر راهنمایی و دبیرستان برای بچه‌های آسایشگاه فراهم شد. 

آقا‌ناصر اینها را که تعریف می‌کند، ادامه می‌دهد: مدرسه که ساخته شد، آقای صالح‌آبادی مدیریتش را به عهده گرفت و من به‌عنوان اولین معلم این مدرسه، کار تدریس را شروع کردم. برادر معلولی در خانه داشتم و تاحدودی با اوضاع و احوال معلولان آشنا بودم؛ به‌همین‌دلیل تدریس به این دانش‌آموزان را به عهده گرفتم.

عشق مضاعف برای معلمی

این معلم می‌گوید: با اطمینان می‌توانم بگویم که تدریس برای این بچه‌ها عشق و صبوری بسیار می‌طلبد و کار هرکسی نیست. اگر شما این صبوری و عشق را نداشته باشید، نمی‌توانید به معلمی در چنین محیطی ادامه بدهید. این بچه‌ها حتی برای گرفتن قلم با مشکلات بسیار روبه‌رو هستند و طبعا این شرایط جسمی سخت بر روحیه و ذهن آنها تأثیر می‌گذارد؛ درواقع اینها بچه‌های عادی نیستند که بتوان با آنها برخورد یا آنها را تنبیه کرد.

او ادامه می‌دهد: درس‌دادن در این کلاس‌ها نیز براساس توانایی ذهنی و جسمی بچه‌ها صورت می‌گیرد. آموزش و زمان‌بندی در این کلاس‌ها مثل مدارس عادی نیست. ما براساس استعداد دانش‌آموزان به آنها آموزش می‌دهیم؛ مثلا اگر دانش‌آموزان عادی در یک جلسه، یک درس را آموزش می‌بینند، ما همان درس را در دو یا سه جلسه آموزش می‌دهیم.

به گفته او خیلی از معلم‌ها بعد از یک یا دوسال انتقالی می‌گیرند و تدریس در مدارس عادی را انتخاب می‌کنند؛ تصمیمی که معتمدی نیز گرفته بود، اما یک اتفاق آن را تغییر داد.

او می‌گوید: دوسال از تدریسم در فیاض‌بخش می‌گذشت. با حمایت یکی از برادرهایم امکان ادامه تحصیل در رشته مدیریت در یکی از دانشگاه‌های هند برایم فراهم شد. همه‌چیز آماده شده بود و هر لحظه منتظر رفتن بودم. یک روز سرکلاس انشا از بچه‌ها خواستم که به‌عنوان موضوع انشا بنویسند بزرگ‌ترین آرزویشان چیست. انشا‌ها را نوشتند. زمان خواندن و نمره‌دادن فرا‌رسید. یکی از بچه‌ها نوشته بود: «بزرگ‌ترین آرزویم این است که کار‌های شخصی‌ام را بدون اینکه کسی کمکم کند، انجام بدهم؛ چون واقعا خجالت می‌کشم و شرمنده می‌شوم.»

معتمدی ادامه می‌دهد: از خواندن این انشا خیلی شرمنده شدم. با خودم فکر کردم ما به چیز‌هایی فکر می‌کنیم و این بچه‌های معصوم و بی‌گناه چه آرزویی دارند. به برادرم زنگ زدم و گفتم من از رفتن به دانشگاه هند منصرف شده‌ام و تدریس با همین بچه‌ها را با جدیت و دلسوزی بیشتری ادامه دادم.

یکی از بچه‌ها نوشته بود: بزرگ‌ترین آرزویم این است که کار‌های شخصی‌ام را بدون اینکه کسی کمکم کند، انجام بدهم

او خاطره‌ای هم از روز معلم تعریف می‌کند؛ «چندسال قبل، دانش‌آموزی داشتم که خیلی پرخاشگر و لجباز بود. هر روشی را برای سربه‌راه‌آوردن او انجام داده بودم، اما درست نشد که نشد. یک روز که خیلی دیر به کلاس آمد، از بس کلافه‎‌ام کرده بود، سرش فریاد زدم و مواخذه‌اش کردم. چشمانش پر از اشک شد. ناگهان دیدم که چیزی از دستش که پشت ویلچرش پنهان کرده بود، افتاد.

تازه متوجه موضوع شدم، اما کار از کار گذشته بود. آن بچه به‌مناسبت روز معلم رفته بود و از باغچه گلی چیده و برایم آورده بود که روز معلم را به من تبریک بگوید. خیلی ناراحت شدم. البته از دلش درآوردم و هنوز هم با هم دوستان خوبی هستیم.»



محمد نوریان؛ قهرمان لیگ برتر بسکتبال کشور

در‌کنار درس‌خواندن با تشویق معلمم، آقای معتمدی، ورزش بسکتبال معلولان را به‌صورت حرفه‌ای شروع کردم. پیروزی‌های خوبی هم داشتم. من در آسایشگاه فیاض‌بخش بزرگ شده‌ام. بین سال‌های ۱۳۹۶ تا ۱۳۹۷ به تیم دسته یک با ویلچر معلولان کشور پیوستم و سه قهرمانی و نایب‌قهرمانی سوپر لیگ بسکتبال معلولان کشور را تجربه کردم. اما به‌دلیل نداشتن حمایت‌های مالی، ورزش حرفه‌ای را کنار گذاشتم.

برای خرید یک ویلچر مسابقه‌ای، در کارگاه تزریق پلاستیک کار کردم تا توانستم با همان حقوق کم، ویلچر را بخرم. برای تمرینات باشگاهی و مسابقات دوستانه و استانی باید هزینه چند‌میلیونی پرداخت می‌کردم، اما چون چنین پولی نداشتم، ورزش را کنار گذاشتم.

آموختن زندگی

 

تاریخ دیانتیان؛ درس‌خوان شدم


من دانش‌آموز درس‌خوانی نبودم و علاقه‌ای هم به درس و مشق نداشتم. یک روز استاد معتمدی، من را با خودش به بیرون برد. اول سر کار بنّایی رفتیم. استاد بنّا و کارگران را که مشغول کار بودند، به من نشان داد و گفت: تو توانایی انجام این کار را داری؟ گفتم: نه. بعد به یک کارگاه جوشکاری در و پنجره‌سازی رفتیم.

آنجا هم به من گفت: تو می‌توانی جوشکاری کنی؟ گفتم‌: نه. گفت: پس چاره‌ای نداری جز اینکه درس بخوانی. اگر بخواهی زندگی بهتری داشته باشی، باید درس بخوانی. استاد به‌جای نصیحت‌های دور و دراز عملا به من نشان داد که چاره‌ای جز درس‌خواندن ندارم و باید درس بخوانم. این بهترین خاطره زندگی‌ام است. درسم را خواندم تا به دانشگاه رسیدم.

* این گزارش شنبه ۸ اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۵۴ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44